امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

تولدددددددددددددددددد برای بار سومممممممممم

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیروزرفتیم خونه مامانم اینا رفته بود کیک خریده بود که واسه امیرعلی تولد بگیره گفتم آخه مامان چندبار تولد. بسه .میگه منم دلم میخواد خودم واسش تولد بگیرم امیرعلی هم کلی ذوق کرد با همه اینا مامان جون دستت درد نکنه امیرعلی و کیانی:کیانی دستشو کرد تو کیک و امیرعلی هم ناراحت از این حرکت ...
30 دی 1392

اومدم با عکس های تولد تو مهد

سلامممممممممممم حال و هوای این روزا انگار همون روزای تولد امیرعلیه  سال89 از 17 دی که امیرعلی به دنیا اومد تا خود روز سال تحویل برف بارید الان داره برف میباره اونم چه برفیییییییی البته چون روز 5 شنبه بود و هوا هم خیلی سرده بود تعدا بچه ها کم بود امیرعلی محاصره شده تو حلقه بچه ها و فرار از حلقه خاله فایی و امیرعلی و مامانی و پسرش   ...
21 دی 1392

تولد خودمونی

از اونجا که قراره تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم بابایی دستش درد نکنه کیک خرید که تو خونه هم تولد خودمونی بگیریم بماند که امیرعلی شامو جلومون زهر مار کرد خودش که لب نزد هیچ نذاشت از گلویه ماهم پایین بره کیک و دیده بود همش میگفت تولد بگیریم منم نمیدونم دیشب چم شده بود خیلی خستگی بودم  نه دل و دماغ داشتم نه اعصاب .ایشالا تو مهد جبران میکنم   روز تولد تو میلاد عشق پاکه،     برای شکر این روز پیشانیم به خاکه     ...
18 دی 1392

من امروز سه ساله شدمممممممممم و اولین هایه من

تولد تولدم مبارکککککککککککککککککککککککک امروز سال روز. روزیه که خدایه مهربون ما رو قابل دونست و یه فرشته ناز بهمون هدیه داد.و به شکرانه حضورت این روز را جشن میگیرم امیرعلی جان ایشالا صد ساله شی. آرزوی سلامتی و سعادت و خوشبختی رو در همه روزهای زندگیت برای تو که ارزشمندترین هدیه خدا هستی رو دارم. خدایا تو را سپاس خدا یا تو را شکر برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی هر چند  نمی توانم شکر همه نعمت های آشکارو نهانی  را که به من عطا کرده ای بجای آورم ولی می خواهم با تمام وجودم تو را شکر کنم به داده هایت و به آنچه ندادی که بر حکمتت ایمان دارم. و سری به گذشته و اولین های امیرعلی اولین روز زندگی من(89/10...
18 دی 1392

تولدم نزدیکهههههههههههههههههه

تولدم نزدیکه دو روز دیگه مونده به تولدم اگه خدا بخواد تصمیم گرفتیم امسال تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم اما از اونجا که میشه وسط هفته . موکول میشه به آخر هفته ایشالا مامانی صد ساله شی و بالاخره امیرعلی و کیانی و دعوا بر سر باباجون ...
15 دی 1392

این مطلب مربوط به مامانیه

دو سال پیش بود که هوس درس خوندن زد به سرم دوره کارشناسی خیلی خوش گذشت واسه همین به یاد قدیما گفتم ادامه بدم ارشدمو بگیرم همسری دوست نداشت.بدون اینکه بهش بگم  ثبت نام کردمو و روز کنکور شد بهش گفتم من فردا صبح کلاس ضمن خدمت دارم گفت کجا : منم حوصله دروغ گفتنو ندارم گفتم کنکور دارم فکر کردم قبول نمیکنه. گفت ثبت نام کردی کی؟ خلاصه صبح شد و رفتیم واسه امتحان و بعدشم قبولی دوست داشتم رشته خودمو ادامه بدم از اونجا که اراک نداشت و رفت و آمد به قم سخت بود و همسر هم قبول نکرده بود تصمیم به تغییر رشته گرفتم اونم از نوع مدیریت خلاصه بگم خدمتتون اصلا اون حس گذشته بهم دست نداد هیچی کلا از درس خوندن منتفر شدم روزای خیلی سختی رو گذرو...
11 دی 1392

شب یلدا

بعد از گذشت 5 سال امسال اولین شب یلدا رو خونه خودمون بودیم شب یلدا سه نفره امیرعلی فکر میکرد تولده و مدام میگفت مامان عکس بندازیم تولد بگیرم و دو تا عکس متفرقه امیرعلی در حال بازی با دستگیره در و فسقلی در حال صحبت کردن ...
1 دی 1392

برف بازی امیرعلی

روز پنجشنبه که برف میبارید امیرعلی هوس برف بازی کرده بود کلی سرگرمش کردم که فراموش کنه مگه میشد رفته بود روی لبه تختش پنجره رو باز کرده بود که بیرونو ببینه منم از اونجا که سرما خورده بود ترسیدم حالش بدتر شه دعواش کردم بعدشم حریفش نشدم که نشدم اینم از عکساش در آخر هم کلی دوست پیدا کرد هوا که تاریک شد گفتم بریم امیرعلی مامانی دیگه بسه، یخ میزنی هاااااااااااااااااا بچه ها دورمون جمع شدن خاله نرید وایسید البته خاله فایی و دوستاش هم بودن خدایش خوش گذشت   ...
1 دی 1392
1